پشت صحنه فیلم ۱۶میلیمتری «میراث»
متولد 18/2/1356 هستم و در شهر مشهد متولد شدهام. فعاليت هنري خود را از سال 1367 با واحد تأتر حوزه هنري سازمان تبليغات و در محضر اساتيدي چون استاد رضا كمال علوي، سعيد سهيلي، احمد كاوري و ... شروع كردم.
نمايشنامهنويسي، بازيگري و كارگرداني را آموزش و تجربه كردم. نمايشهايي همچون: «پاسخ خيانت»، «دستهاي بيصدا» و ... اولين تجربيات من در زمينهي نويسندگي، كارگرداني و بازي ميباشد.
«كچلها» نوشته: احمد كاوري و به كارگرداني: حسين انصاري، اولين تجربهي حرفهاي در سال 1371 بود كه افتخار بازيگري آن را داشتم. اين نمايش به مدت 15 روز در سالن هلال احمر مشهد به روي صحنه رفت. كچلها، با موفقيت چشمگيري از سوي مخاطبين و منتقدين مواجه شد.
آن سالها در رشته گرافيك تحصيل كرده و همزمان در انجمن سينماي جوان، آموزش فيلمسازي ميديدم. (اقبال خوبي داشتم چون آن سال آخرين دورهي آموزش فيلمسازي 8 میلیمتری بود و آموزش سينماي 8، با فيلم 35 میلیمتری تفاوتي ندارد و پس از آن انجمن آموزش ويدئو را جايگزين كرد).
ساخت يك فيلم كوتاه 8 میلیمتری با عنوان «آیینه»، بازي در چند فيلم، نوشتن چندين فيلمنامه، بازيگرداني، دستياري كارگردان، برنامه ريزي و ... حاصل آموزشهاي انجمن بود.
در اواخر سال 1372 به اتفاق جمعي از هنرمندان تأتر مشهد گروه تأتر آزاد انديشههاي نو را پايهريزي كرده و نمايش «زنگوله» نوشته: محمد رضا سعادتي و به كارگرداني: عليرضا مصلح تهراني، اولين كار اين گروه بود كه به مدت 15 روز براي مهدكودك و مقطع دبستان به روي صحنه رفت. اين حقير در آن نمايش ايفاي نقش داشتم.
با رفتن اعضاء اصلي گروه به تهران، جذب پايتخت شدم و در نمايشي با عنوان «ستارههاي بركه» كار عليرضا مصلح تهراني و به همت جهاد دانشگاهي براي جشنواره نمايش عروسكي، عروسك گرداني (بُن راكو) كردم.
به سال 1376 به مشهد برگشتم و به همت استاد دكتر مهدي اشراقي، نمايش «پرنده و فيل» نوشته: داوود كيانيان را براي صحنه آماده كردم. پرنده و فيل به دليل موزيكال بودن، فرمهاي نمايشي و بازيگران خوب از استقبال قابل توجهي برخوردار شد. اين نمايش كه افتخار بازي و كارگرداني آن را داشتم، 15 روز در تالار تربيت مشهد اجرا داشت و به دليل استقبال مخاطبين به مدت 10 روز ديگر در تالار هلال احمر به اجرا رفت.
پس از اجراي «پرنده و فيل» دوباره به تهران برگشتم و براي گذران زندگي به خبرنگاري رو آوردم. در اين ميان براي بازي در نمايش «استريپ تيز» نوشته: اسلاومير مروژك و به كارگرداني: عليرضا مصلح تهراني دعوت به كار شدم. تهراني، استريپ تيز را براي پايان نامهي دانشجويي خود انتخاب كرده بود و هنگامي كه استاد راهنما آقاي سعيد كشن فلاح نمايش را ديدند، اصرار كردند نمايش را براي اجرا در تأتر شهر آماده كنيم. غير منصفانه نيست اگر بگويم چند جلسهاي كه آقاي كشن فلاح سر تمرين آمدند با همهي آموزشهايي كه ديده بودم برابري ميكرد.
«استريپ تيز» براي بازبيني هيأت مديره تأتر شهر آماده شد و روز بازبيني فقط آقاي حسين پاكدل براي تأييد نمايش آمدند. (براي بازبيني نمايش هيأت 3 نفره بايد حضور داشته باشند) آقاي پاكدل در پاسخ سؤال ما كه بقيهي اعضاء كجا هستند؟ پاسخ دادند: حضور من به تنهايي كافي است. نمايش را اجرا كرديم و مورد تأييد ايشان واقع شد و حتي زمان اجراي آن را به ما وعده دادند. حدود 3 سال، هرگاه آقاي تهراني به ايشان مراجعه ميكردند با بهانه و وعدهاي ديگر برميگشتند. بعد از 3 سال از طريق منبعي موثق آگاه شديم كه بازبيني ما اصلاً رسميت نداشته و اسير مافياي هنري شدهايم. به اعتقاد من اين فقط مافياي هنري نيست بلكه ماليخولياي هنري است. مدير مركزي كه چندين سال يك گروه را كه عاشقانه براي اجراي نمايش خود انتظار كشيده و در تصورات خود روزهاي اجرا را در سر ميپرورانند، بفريبد يك بيمار خطرناك رواني است. مافياي هنري وقتي معنا مييابد كه آقاي حسين پاكدل در يك بازبيني صوري كار را رد ميكردند. (هنرمندان عرصهي تأتر به خوبي ميدانند و چوب اين مافيا را بارها خوردهاند) اما ماليخولياي هنر، متأسفانه متولياني هستند اينچنين كه بايد تحت درمان قرار بگيرند.
بهر حال متوليان مريضي كه بيشتر تلاش در تيشه به ريشه زدن هنر را دارند، نتوانستند ذرهاي از شور و اشتياق نمايش را در من كاهش دهند.
در سال 1377، به عنوان اولين گروه تأتر سيار، از سوي مركز توليد تأتر و تأتر عروسكي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان تهران به شهرستانها اعزام ميشديم.
تأتر سيار بر روي تريلي به اجرا در ميآمد. اين تريلي قبل از انقلاب ساخته و طراحي شده بود و هدف از ساخت آن اجراي نمايش براي روستاها و شهرستانهاي دور و صعبالعبور كه امكان ديدن نمايش را نداشتند، توليد شده بود.
پس از انقلاب و با آغاز جنگ تحميلي، از تريلي به عنوان بيمارستان سيار استفاده شده بود و در سال 1376 يا 1377 كانون، مجدد از آن براي اجراي نمايش استفاده كرد. دو گروه براي اجرا انتخاب شدند. گروه ما و گروه آقاي مسلمي (كه امروز به عنوان گروه فيتيله در شبكه دو فعاليت ميكنند). در ماه، 20 روز يك گروه به شهرستانها اعزام ميشدند، 10 روز تريلي براي بازديد و استراحت راننده به تهران برگشته و 20 روز گروه ديگر اعزام ميشدند.
تريلي كوله باري از خاطره و تجربه را به همراه داشت. يكي از خاطراتي كه هيچگاه از ذهنم بيرون نميرود مربوط به اجرايي در يكي از شهرستانهاي همدان است. (اين خاطره ارتباطي به بيوگرافي هنري ندارد اما آنقدر مرا تحت تأثير قرار داده كه دوست دارم در موردش بنويسم) معمولاً در هر فضا دو بار نمايش را اجرا ميكرديم. پس از اجراي اول، ساعتي را استراحت كرده و در ضمن تماشاچي بيشتري دور تريلي حلقه ميزدند. بعد از اجراي اول خانوادهاي به پاس تشكر و قدرداني از بازيگران چند كيم بستني براي ما آوردند. تشكر ما باعث شد كه چند خانوادهي ديگر نيز به زحمت افتاده و چون در آن محدوده جز كيم بستني، چيز ديگري نبود، آنان نيز بستني بخرند تا آن جا كه آقاي حسن سعادتي كارگردان نمايش مجبور شد از طريق ميكروفون اعلام كند و از خانوادهها تقاضا كند، بستني نخرند. اما نتيجه معكوس شد و بچهها والدين خود را مجبور به خريدن بستني براي ما ميكردند. در ميان بچهها، پسربچهاي حدود 9 ساله بود كه ترازويي به همراه داشت و با وزن كردن مردم امرار معاش ميكرد، صدايم زد. به طرفش رفتم آرام گفت: من پول ندارم براتون بستني بخرم ... بياين خودتون رو وزن كنيد.
«اين هم عكس يادگاري گروه با كودكي كه داشته اش را با اخلاص تقديم گروه كرد»
ميدانيد، وقتي به مافياي هنري كه امروزه براي همهي تأتريها ملموس و باورپذير شده و هنرمندان متأسفانه با آن مأنوس شدهاند، ميانديشم. تصور ميكنم وجود چنين دلگرميهاي عميقي كه مخاطبين دارند هنرمندان را از هجوم تيشههاي عميق به اصطلاح متوليان در امان ميدارد كه اگر مردم خوب، ساده و دست مريزاد صادقانهشان نبود، تحمل مسئول نماها ممكن نبود.
بهر حال ...
سال 1378 به مشهد برگشتم و «جادوگر باغ بهار» را براي مقطع مهد كودك و ابتدايي نوشتم. اين نمايش را به همت اعضاء گروه تأتر آزاد انديشههاي نو به سال 1379 در آمفیتأتر سينما گلستانه به روي صحنه بردم.
زان پس در چند فيلم كوتاه يا نيمه بلند به بازي، بازيگرداني، دستیار کارگردانی و برنامه ريزي مشغول بوده و چند دوره تدريس و آموزش بازيگري در مراكز مختلف داشتهام.
هميشه آرزو داشتم بتوانم در نمايشهاي ملي و كهن ايراني مثل تعزيه، سياه بازي و شاهنامه خواني حضور داشته باشم. بالاخره در سال 1388 اين توفيق نصيبم شد و توانستم در يك كار سياه بازي به نام «مسافري از هند» كاري از علي آزادنيا ايفاي نقش كنم. اين نمايش مثل اغلب كارهاي سياهبازي با اقبال خوبي مواجه شد و رضايت مخاطبين را به همراه داشت.
عكس هاي نمايش «مسافري از هند» از آقاي صادق ذباخ و برگرفته از سايت مشهد تئاترمي باشد
اميد آن دارم كه بتوانم در حوزهي نمايش تعزيه و شاهنامه خواني نيز برنامهاي در كارنامهي هنري خود به ثبت برسانم. انشاالله