روز مادر بود
مدرسه در شور و نشاط
بچّه ها می گفتند :
روز مادر چه خریدی تو برای مادرت ؟
ـ روسری گلدار
ـ یک عدد چارقد آبی رنگ
دیگری گفت : شانه و آئینه ای
من به آنان گفتم :
بر مزارش شاخه ای از گل سرخ
هفتمين روز درگذشت خورشيد وجودم و عكسي از خواهر كوچكم
ميخواهم اعتراف كنم. من سيد جواد قريشي با 35 سال زندگي، متأهل و داراي دو فرزند هنوز بغضآلود ترين روز سال برايم روز مادر است. خجالت نميكشم كه بگويم هنوز به توجه هر مادري به فرزندش شديد حسودي ميكنم و گاه بغض كرده و گاه با صداي بلند گريه ميكنم. آري، من سيد جواد قريشي با 35 سال سن حتي به محبت مادرانهي همسرم به فرزندم حسادت ميكنم. اعتراف ميكنم، شايد تو... قدر گوهرت را بداني و در 24 ساعت فقط تماشايش كني. فقط تماشايش كني. فقط ...
ميخواهم بنويسم
قلم عشوه ميكند
ميخواهم بنويسم
همه چيز آماده است
برگ، قلم و روحي متلاطم كه نوشتن را طلب ميكند
اما... قلم عشوه ميكند
دلم آماده است
تنگ است و شكسته
همه چيز مهياست
واژهها ميرقصند، دلم گُر گرفته، سرم غوغاست
امـــــا...
قلم عشوه ميكند
تمركز ميكنم
دل به قلم ميسپرم
آه ميكشم
سيگاري آتش ميزنم
رخوت دودش بيحالم ميكند
آمادهام، اما
قلم ياريم نميكند
نيشگوني به مغز، تلنگري به قلب و حلقه اشكي بر چشم
فرو ميريزد، امــــا
قلم يارم نميشود
چگونه بنويسم: دوستت ندارم؟
در حالي كه
عشقت با روحم تا مغز استخوان ريشه دوانده است.
وضو گرفته
سجادهي عشق گسترانيدهايم تا بيكران دل
اما وسعت احساسمان از ياسمن وسنبل تهي است
باري
مشرف شويد
كه تشرفتان، تشّهــــد پيوندمان باشد
اين شعر را چندين سال قبل براي كارت عروسي يكي از دوستان عزيزم، نوشتم. چون ايشان از يك خانوادهي فوق العاده مذهبي بود، از عرفان و مذهب در شعر سود بردم و از واژههاي وضو، سجاده و تشهد استفاده كردم. ضمن آن كه استفاده از شعر فوق را براي شما و يا عزيزانتان بلا مانع ميدانم، دوستاني كه علاقمند هستند مطلب يا شعري بديع با توجه به علايق و خصوصيات خودشان داشته باشند ميتوانند در قسمت نظرات، ارسال ايميل و يا تماس تلفني سفارش خود را ارسال فرمايند.
ما برنج سفيد ميخورديم
و فقط روز عيد ميخورديم
صحبت از حسن انتخاب نبود
هر چه را ميرسيد ميخورديم
اعتراضي نبود، بابامان
هر چه را ميخريد ميخورديم
يا اگر اعتراض ميكرديم
تركه خيس بيد ميخورديم
ايام عيد است و هر چه خواستم شعري به مناسبت اين عيد بزرگ باستاني بگويم، چيزي به خاطرم نيامد جز شعري زيبا از برادران موسوي كه دوست و هم كلاسي دوران دبيرستان من بودند. آرزوي سالي پر از شادي و بركت براي همه ايرانيان دارم.
ترجیح میدهم در وبلاگم دست نوشته های خودم را بگذارم اما این شعر آن چنان تاثیری در من داشت که
حیفم آمد دیگران از آن سود نبرند. شعری زیبا ساده موجز و البته تاثیرگذار
وقتي رفتي
برف مي باريد
هنوز هم برف مي بارد
باز هم برف خواهد باريد
رّد پاهايت را چه كنم ؟
شعر: نهال حيدري
... ما با دمپایی روفرشیمان هیچ گاه توالت نرفتیم
شک را نجس دانستیم و پهلو گرفتیم
برای هوس بازی ، ملافه را از یاد نبردیم
عشق ترسیم نمودیم بر پهنای سپیدیش
پیکره مان را شستشو دادیم و آب غسل بر آن پاشیدیم
و آب کشیدیم هر آن چه آبرویمان ، می ریخت ...
بوسه را بوسیدیم
در تنگاتنگ آغوشی هوس آلود
زیباترین لذت هستی را ( عرق آلود ) تجربه کردیم
لحظه ها را نفس نکشیدیم ، لمس کردیم
واژه ها را نو شکفته جاری کردیم
به خود که آمدیم ، بی خود شدیم
به حیدر ؛
برای همهی خوبی هایش
دلت دریای غمِ ؛ میدونم
چشاتم ساحل ماتم ؛ میدونم
دست و پات مال خودت نیس ؛ میدونم
قلبت از آنِ خودت نیس ؛ میدونم
از پس هر نفست ، آه و دردِ ؛ میدونم
دردت از دندون و سر نیس ؛ میدونم
میدونم ؛ شبا دیگه خواب نداری
میدونم ؛ خنده و فریاد نداری
میدونم ؛ دلت شکسته ؛ میدونم
اشکت هر لحظه به لحظه ؛ میدونم
چی بگم تا مرحم دلت باشه ؟
چی بدم که پیشکش غمت باشه ؟
میدونم " قسمت هر چی باشه "
چرند ترین گفته هاست
فقط بگم عشق پاکت قشنگ ترین یافته هاست
میدونی ؛ آبی بودی ، حالا دیگه سبز شدی
رفتی به اوج آسمون
گاه گاهی سرکی به ما بزن
دلمون ـ تنگ میشه ـ واسه بارون دلت