فریاد نزدآتنا
فریاد زد؟ نمیدانم
فقط میدانم
فریادش خفقان شد میان ازدحام دیو سیرتان
فریادش به وسعت هیس تهمینه در گلو شکست
آتنا، گم شد میان هجمه ی ادراک و دیگر نیست
و دیگر رفت
و دیگر آسوده شد از آن نگاه هرزههای شهر
نه من هرگز نمیگویم که آنان گرگ و نامردن
شرف دارد همان گرگان نامرد بر این پستان بی سیرت
نه من هرگز نمیگویم
فقط فریاد خواهم زد که ای مه روی ِ معصوم،
نازنینم آتـنــــــــا
فریاد آرامت ڪنون زخمی شده بر تارک قلبم، زنهـــــــــار
#سید_جواد_قریشی
نظرات شما عزیزان: